چیزها نوشتهی ژرژ پرک، ترجمهی احمد سمیعی گیلانی
چوب سفیدرنگ در میان و در پیرامونش نیمکتها و چهارپایههایی چند. دلپذیر است که آدمی هر روز بامداد، پس از دوش گرفتن، نیمبرهنه بر سر این میز بنشیند. روی میز جاکرهای سفالین، ظرفهای مربا، عسل، نانهای برشته، توسرخ دوپاره شده چیده شده باشد. صبح سحر باشد و بامداد یکی از روزهای دراز ماه مه.
مُهر از سر نامهها برمیگیرند، روزنامهها را باز میکنند و نخستین سیگار روز را روشن میکنند. از خانه بیرون میروند. کار صبح بیش از چند ساعتی وقتشان را نمیگیرد. باز یکدیگر را میبینند تا، بسته به حالی که دارند، ناهار را با یک ساندویچ یا پاره گوشتی کباب شده سر کنند؛ روی ایوان یکی از رستورانها قهوهای مینوشند، سپس پای پیاده، خوشخوشک به خانه برمیگردند.
آپارتمانشان بهندرت منظم و مرتب است، ولی همین بههمریختگی، افسون جاذبهای هر چه بیشتر دارد. کمتر به آن میپردازند؛ در آن به سر میبرند. آسایشی که از درودیوار میبارد، به چشمشان طبیعی، ارمغانی ازلی و لازمهی سرشتشان جلوه میکند. بیداری و هوشیاری خویش را در جای دیگری به کار میبرند؛ در کتابی که لایش را باز میکنند، در چیزی که مینویسند، در صفحههایی که گوش میکنند، در گفتوشنودی که هر روز با هم دارند. بی تبوتاب و شتابزدگی بی ترشرویی، ساعتهای پیاپی کار میکنند. سپس شام میخورند یا برای شام خوردن از خانه بیرون میروند؛ دوستان خود را میبینند؛ باهم گردش میکنند.
گهگاه چنین به نظرشان میآید که در میان این دیوارهای غرق در کتاب، در میان اینهمه کاچال بس آشنا و مأنوس، که گویی از روز نخست فقط برای کاربرد آنها آفریده شدهاند، در میان این همه چیزهای زیبا و ساده، دلنواز و نورانی، عمری در همسازی بهسر توان برد. اما در این چهاردیواری خود را پایبند نخواهند یافت؛ به وقتش در هنگامهی زندگی پای خواهند نهاد. هیچ طرحی برایشان محال نخواهد بود. با کینهتوزی و مرارت و رشک آشنا نخواهند شد. چه، امکانها و آرزوهایشان، در هر چیز و همه گاه همساز و همپا خواهد بود. بر این هم ترازی و همسنگی، خوشبختی نام خواهند نهاد، و در پرتو آزادی، فرزانگی و فرهنگ خویش به حفظ این سعادت و کشف آن در هر آن از زندگی مشترک خویش توانا خواهند بود (چیزها، 1348، صص. 11-10).